شب

زندگی مثل پیانوست... همان چیزی را می شنوی که می نوازی!


شب را دوست دارم! چون دیگر رهگذری از کوچه پس کوچه های شهرم نمی گذرد تا سرگردانی مرا ببیند چون انتها را نمی بینم تا برای رسیدن به آن اشتیاق داشته باشم...
شب را دوست دارم! چون دیگر هیچ عابری از دوردست اشکهای یخ زده ام را در گوشه چشمان بی فروغم نمی بیند...
شب را دوست میدارم! چرا که اولین بار تو را در شب یافتم ؛ از شب میترسم! تورادر شب از دست دادم...
از شب متنفرم! به اندازه تمام عشق های دروغین...
با آفتاب قهرم!چرا شبها به دیدارم نمی آید؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

شب

زندگی مثل پیانوست... همان چیزی را می شنوی که می نوازی!


شب را دوست دارم! چون دیگر رهگذری از کوچه پس کوچه های شهرم نمی گذرد تا سرگردانی مرا ببیند چون انتها را نمی بینم تا برای رسیدن به آن اشتیاق داشته باشم...
شب را دوست دارم! چون دیگر هیچ عابری از دوردست اشکهای یخ زده ام را در گوشه چشمان بی فروغم نمی بیند...
شب را دوست میدارم! چرا که اولین بار تو را در شب یافتم ؛ از شب میترسم! تورادر شب از دست دادم...
از شب متنفرم! به اندازه تمام عشق های دروغین...
با آفتاب قهرم!چرا شبها به دیدارم نمی آید؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر