اندر باب آجیل فروشی

در اندک مدتی که از وبلاگ نویسی اینجانب می گذرد هر شبانه روز خاطراتی تلخ و شیرین بر من می گزرد و دریغا که نمی شود همه را مکتوب نموده و غایت حوادث را بازگو کرد.دانشجویی است و مودم دیال آپ دیگر تازه باید 110هزار تومان نیز جهت باز کردن حساب و تحویل پرینتمان بریزیم در حلق دانشگاه. انشاالله ريال به ريالش از دماغشان بیرون بیاید که این همه نقدینه دریافت می کنند و به جای آن یک مشت خس و خاشاک تحویل جامعه مان می دهند.
علی حی حال بعد از تلاش بی وقفه و فراوانمان جهت یافتن شغلی در شان و منزلتمان و به طبع آن نیافتن شغلی که به جهنم در شانمان نیست حداقل در منزلتمان باشد به این نتیجه واصل گشتیم که دم عید است و فروش اقلام مورد نیاز مردم کاریست بس پسندیده و نیک که هم خدا راضی است و هم خلق خدا و هم فروشنده اقلام مورد بحث.بنابراین ما نیز رفتیم در مسند آجیل فروشی به این علت که هیچی نداشته باشد شغل خوشمزه ای است. غرفه ای نیز در نمایشگاه بهاره اجاره نمودیم. بعد از خرید اقلام مذکور آنها را به نمایشگاه مذکور بردیم تا در غرفه مذکورمان به دنبال کسب روزی حلال باشیم.
در حین تجهیز غرفه بودیم که افرادی به نام خریدار وارد نمایشگاه شده و یقه مان را گرفتند که این آجیل چهار مغز چنده؟ اون پسته اکبری شوره یا خام؟ و ... ما هم که کف نموده بودیم پیش خودمان فکر کردیم که حتما فروش نمایشگاه شروع شده است، پس بیخیال تجهیز مجهیز شده به کار اصلیمان یعنیفروشندگی مشغول شدیم. در گیرودار فروشندگیمان بودیم که یک آقای مهربان آمد و زد توی برجکمان و با لحنی ملایم و کاملا دموکراتیک بهمان فرمود: مگه نمی دونید نمایشگاه ساعت 3 بعد از ظهر شروع میشه هــــــــــــــــــــــــــــــــــا؟

اخوی بنده هم به عنوان مدیر غرفه یک نگاهی به ساعت خوشگلشان مبذول داشته سپس با لحنی کاملا احساساتی به آن آقای مهربان عرض کردند: خب چرا مردم از الان دارن میان؟الان که ساعت 10 صبحه! آقای مهربان در جواب سوال غیرمنطقی ایشان مقتدرانه پاسخ دادند: همینیه که هست شما حق فروش ندارید. اخوی ما هم که از این جواب قاطع به وجد آمده و در پوست خود نمی گنجید به ایشان عرض کردند: یه ذره هم مدیریت ندارید فقط بلدید مردم رو سر کار بزاریدولی ما بالاخره نفهمیدیم که چه چیز بی تربیتی و بدآموزی داری در سخن اخویمان بود که باعث شد آن آقای مهربان کمی با ما مزاح بفرماید. به این ترتیب که ایشان رفته و مرحمت نمودند برق غرفه ما ر قطع کردند. لیکن از آنجایی که اینجانب جنبه شوخی ندارم و از عنایت ایشان به طرز فاجعه آمیزی قاطی کرده بودم بعد از مراجعت وی با عشوه و ناز خاصی به ایشان عرض کردم: مملکت که دست یه مشت چوپون بیفته آخر عاقبت ملت بهتر از این نمیشه. یحتمل سخن قصارمان به تریپ مهربانشان برخورد که وقتی داشتند از دیدگانمان دور می گشتند نگاهی غضبناک بر بنده و اهالی غرفه اغتشاشگرمان مبذول فرموده و زیر لب جملاتی بیان می نمودند که به شخصه هیچ از آن بیانات گهربار نفهمیدم.خب می خواستید چه کار کنم؟ اصلا به درک که بهشان برخورد نمود مگر ما با ایشان شوخی داریم؟ اصلا ایشان مگر هم سن ما هستند که با ما شوخی می کنند؟ اما ایشان همانگونه که قدوم مبارک را برمی داشتند به بنده و اخوی همچنان چپ چپ نگاه می کردند. احتمالا تشریف می بردند ما را ستاره دار نمایند! بعد از اینکه ایشان تشریفشان را با خود بردند هرکسی که نام خریدار را یدک می کشیدو از بخت بد کارش به ما می افتاد سنگ روی یخش کرده و می گفتیم بعد از ساعت 3 بیاو هنگامی که می پرسیدپس چرا از الان نمایشگاه بازه در جواب سوال نامربوطشان بهشان عرض می کردیم از همان آقا مهربانه بپرسید. لیکن بعد از ساعت 3 که قانونا و شرعا و عرفا و اصولا و مثلا آن آقای مهربان آمریکا بودند؛ ما به کوری دیدگان وی و رفقایش تا آخرین لحظه وقت سر خاراندن هم نداشتیمتازه بعد از اتمام وقت نمایشگاه حساب خستگیمان دستمان آمد و یادمان افتاد که شام هم تناول ننموده ایم. واقعا که چه مصیبتی!!!

روز بعد...

ساعت 10 صبحگاه از خواب شیرین به زور لگد و کتک و داد وهوار بیدار شدیم و بعد از نوش جان کردن صبحانه خواستیم برویم بیرون که فهمیدیم حال درست حسابیمان ته کشیده است! احتمالا کفرگویی های دیروز کار دستمان داده بود و گیر دادنمان به چوپانها و تمسخر شغل شریف شبانی باعث گشت حکمت خداوندی بر آن شود که خداوند کمی تا قسمتی حالمان را بگیرد.بنده نیز در همینجا سخن خود را پس گرفته و می گویم اصلا کی گفته که چوپانها نمی توانند تصمیمات مملکتی بگیرند؟ولی این حال و حال گیری تا اندازه ای عود نمود که حتی نتوانستیم به نمایشگاه رفته و در خدمت آحاد مردم باشیم.

خداوند از سر تقصیراتمان بگزرد.
 آمین!

ولی بعد از برد مقتدرانه تیممان در برابر فولاد دلمان شاد شده و کلی سر کیف آمدیم...

در ضمن نظرات خود را در قسمت حرف و حدیث قرار دهید.

یا علی...



۴ نظر:

  1. از خند روده بر شدم شکلکهای بامزه ای هستن

    پاسخحذف
  2. بعععععععععععله (به قول مهران مدیری!!)

    پاسخحذف
  3. جمش کن این چرت و پرتارو

    پاسخحذف
  4. این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    پاسخحذف

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

اندر باب آجیل فروشی

در اندک مدتی که از وبلاگ نویسی اینجانب می گذرد هر شبانه روز خاطراتی تلخ و شیرین بر من می گزرد و دریغا که نمی شود همه را مکتوب نموده و غایت حوادث را بازگو کرد.دانشجویی است و مودم دیال آپ دیگر تازه باید 110هزار تومان نیز جهت باز کردن حساب و تحویل پرینتمان بریزیم در حلق دانشگاه. انشاالله ريال به ريالش از دماغشان بیرون بیاید که این همه نقدینه دریافت می کنند و به جای آن یک مشت خس و خاشاک تحویل جامعه مان می دهند.
علی حی حال بعد از تلاش بی وقفه و فراوانمان جهت یافتن شغلی در شان و منزلتمان و به طبع آن نیافتن شغلی که به جهنم در شانمان نیست حداقل در منزلتمان باشد به این نتیجه واصل گشتیم که دم عید است و فروش اقلام مورد نیاز مردم کاریست بس پسندیده و نیک که هم خدا راضی است و هم خلق خدا و هم فروشنده اقلام مورد بحث.بنابراین ما نیز رفتیم در مسند آجیل فروشی به این علت که هیچی نداشته باشد شغل خوشمزه ای است. غرفه ای نیز در نمایشگاه بهاره اجاره نمودیم. بعد از خرید اقلام مذکور آنها را به نمایشگاه مذکور بردیم تا در غرفه مذکورمان به دنبال کسب روزی حلال باشیم.
در حین تجهیز غرفه بودیم که افرادی به نام خریدار وارد نمایشگاه شده و یقه مان را گرفتند که این آجیل چهار مغز چنده؟ اون پسته اکبری شوره یا خام؟ و ... ما هم که کف نموده بودیم پیش خودمان فکر کردیم که حتما فروش نمایشگاه شروع شده است، پس بیخیال تجهیز مجهیز شده به کار اصلیمان یعنیفروشندگی مشغول شدیم. در گیرودار فروشندگیمان بودیم که یک آقای مهربان آمد و زد توی برجکمان و با لحنی ملایم و کاملا دموکراتیک بهمان فرمود: مگه نمی دونید نمایشگاه ساعت 3 بعد از ظهر شروع میشه هــــــــــــــــــــــــــــــــــا؟

اخوی بنده هم به عنوان مدیر غرفه یک نگاهی به ساعت خوشگلشان مبذول داشته سپس با لحنی کاملا احساساتی به آن آقای مهربان عرض کردند: خب چرا مردم از الان دارن میان؟الان که ساعت 10 صبحه! آقای مهربان در جواب سوال غیرمنطقی ایشان مقتدرانه پاسخ دادند: همینیه که هست شما حق فروش ندارید. اخوی ما هم که از این جواب قاطع به وجد آمده و در پوست خود نمی گنجید به ایشان عرض کردند: یه ذره هم مدیریت ندارید فقط بلدید مردم رو سر کار بزاریدولی ما بالاخره نفهمیدیم که چه چیز بی تربیتی و بدآموزی داری در سخن اخویمان بود که باعث شد آن آقای مهربان کمی با ما مزاح بفرماید. به این ترتیب که ایشان رفته و مرحمت نمودند برق غرفه ما ر قطع کردند. لیکن از آنجایی که اینجانب جنبه شوخی ندارم و از عنایت ایشان به طرز فاجعه آمیزی قاطی کرده بودم بعد از مراجعت وی با عشوه و ناز خاصی به ایشان عرض کردم: مملکت که دست یه مشت چوپون بیفته آخر عاقبت ملت بهتر از این نمیشه. یحتمل سخن قصارمان به تریپ مهربانشان برخورد که وقتی داشتند از دیدگانمان دور می گشتند نگاهی غضبناک بر بنده و اهالی غرفه اغتشاشگرمان مبذول فرموده و زیر لب جملاتی بیان می نمودند که به شخصه هیچ از آن بیانات گهربار نفهمیدم.خب می خواستید چه کار کنم؟ اصلا به درک که بهشان برخورد نمود مگر ما با ایشان شوخی داریم؟ اصلا ایشان مگر هم سن ما هستند که با ما شوخی می کنند؟ اما ایشان همانگونه که قدوم مبارک را برمی داشتند به بنده و اخوی همچنان چپ چپ نگاه می کردند. احتمالا تشریف می بردند ما را ستاره دار نمایند! بعد از اینکه ایشان تشریفشان را با خود بردند هرکسی که نام خریدار را یدک می کشیدو از بخت بد کارش به ما می افتاد سنگ روی یخش کرده و می گفتیم بعد از ساعت 3 بیاو هنگامی که می پرسیدپس چرا از الان نمایشگاه بازه در جواب سوال نامربوطشان بهشان عرض می کردیم از همان آقا مهربانه بپرسید. لیکن بعد از ساعت 3 که قانونا و شرعا و عرفا و اصولا و مثلا آن آقای مهربان آمریکا بودند؛ ما به کوری دیدگان وی و رفقایش تا آخرین لحظه وقت سر خاراندن هم نداشتیمتازه بعد از اتمام وقت نمایشگاه حساب خستگیمان دستمان آمد و یادمان افتاد که شام هم تناول ننموده ایم. واقعا که چه مصیبتی!!!

روز بعد...

ساعت 10 صبحگاه از خواب شیرین به زور لگد و کتک و داد وهوار بیدار شدیم و بعد از نوش جان کردن صبحانه خواستیم برویم بیرون که فهمیدیم حال درست حسابیمان ته کشیده است! احتمالا کفرگویی های دیروز کار دستمان داده بود و گیر دادنمان به چوپانها و تمسخر شغل شریف شبانی باعث گشت حکمت خداوندی بر آن شود که خداوند کمی تا قسمتی حالمان را بگیرد.بنده نیز در همینجا سخن خود را پس گرفته و می گویم اصلا کی گفته که چوپانها نمی توانند تصمیمات مملکتی بگیرند؟ولی این حال و حال گیری تا اندازه ای عود نمود که حتی نتوانستیم به نمایشگاه رفته و در خدمت آحاد مردم باشیم.

خداوند از سر تقصیراتمان بگزرد.
 آمین!

ولی بعد از برد مقتدرانه تیممان در برابر فولاد دلمان شاد شده و کلی سر کیف آمدیم...

در ضمن نظرات خود را در قسمت حرف و حدیث قرار دهید.

یا علی...



۴ نظر:

  1. از خند روده بر شدم شکلکهای بامزه ای هستن

    پاسخحذف
  2. بعععععععععععله (به قول مهران مدیری!!)

    پاسخحذف
  3. جمش کن این چرت و پرتارو

    پاسخحذف
  4. این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    پاسخحذف