اندرباب آجیل فروشی (2)

نظر به اینکه با وجود بازدیدهای فراوان از بلاگمان تابع نظراتتان به صفر میل می کند دست و دلمان به نوشتن گرایشی نداشته و هیچ حال و حوصله مان نمی کشد تا خاطراتمان را نعوذبالله دیجیتالی کنیم.
به قول شاعر:
شیش و هشتیاش بیان وسط سریع اگه اینو دوست ندارید بریم تو فاز بندری
ولی ما احساس می کنیم که کار و کاسبی وبلاگمان پنچر گشته است و افکارمان به این سو روانه شده که داریم یاوه بافی می کنیم و حرفهایمان خریداری ندارد.به هر جهت ، می رویم سر بلاهایی که این چند روزه بر سرمان آوار شده.
بعد از فروش باورنکردنی و نجومیمان در نمایشگاه به فکرمان خطور کرد که خب یک شعبه از فعالیت خوشمزه مان را در منطقه تگزاس و در بین اهالی خودمان که الحق و الانصاف وقت سر خاراندن هم ندارند و نمی شود که بیخیال کسب و کارشان شوند ما را در نمایشگاه مورد لطف قرار دهند بزنیم.علی حی حال یک باب مغازه برایمان از ملزومات به شمار می آمد که به همین جهت یک مغازه دو در سه بدون آب، گاز، تلفن و ضروریات دیگر برای چهارده شبانه روز و به قیمت یک ملیون تومان اجاره نمودیم که هنوز آنجایمان به خاطر این کلاه گشادی که بر سرمان رفته جــــــــــــز می گیرد.چرا که با وجود آجیل دلربا و با قیمت مناسبمان هیچ کس حاضر نیست ازمان جنس بخرد و الان اوضاع مغازه بهتر از وبلاگ نیست. کارمان از دلسردی گذشته و دلمان یخ کرده است. تازه اطفال مردم هم که صد البته بهداشتی ترینشان یک چیزی از دماغ نازش آویزان نموده و مانند آسانسور برج میلاد هی بالا و پایین می بردش از سر و کولمان بالا می روند و باور نمی کنید که یکی از همین خردسالان غیربهداشتی را از جیبمان بیرون آوردیم؛ یادمان باشد فردا به والیدنش تحویل و رسید دریافت نماییم. به هر آجیلی دست می زنیم کمی ژله سبز و زرد خوشرنگ که معلوم است مال همان اطفال مذکور می باشد همراه آجیل بیرون می آید. دیگر خودمان هم نمی توانیم از این همه نعمت بهره ببریم؛ تازه می خواستیم مغازه را تحویل بدهیم ولی چه کنیم مجبوریم همین ها را به مامان ها و باباهای خوب همین کودکان تهوع آور بفروشیم دیگر...
امروز هم وقتی داشتیم آجیل هم می زدیم اشتباهی با سینی چنان بر فرق لامپ چهارصد وات خیاری کوبیدم که بیچاره سکته نموده و الان در بیمارستان بستری است!!! خب کار خوب نیست که از دستمان بر بیاید.
به هر حال اوضاعمان چه در دنیای مجازی و چه اندر باب مسند آجیل فروشی به شدت خط خطی می نماید. نمی دانیم چه خبطی نموده ایم که خداوند این چنین دهانمان را سرویس کرد؟ چه می شود کرد خداست دیگر اگر یککمی اضافه تر حرف بزنیم می گوید داری براندازی نرم می کنی و این بار تا ته حلقمان سرویس است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

اندرباب آجیل فروشی (2)

نظر به اینکه با وجود بازدیدهای فراوان از بلاگمان تابع نظراتتان به صفر میل می کند دست و دلمان به نوشتن گرایشی نداشته و هیچ حال و حوصله مان نمی کشد تا خاطراتمان را نعوذبالله دیجیتالی کنیم.
به قول شاعر:
شیش و هشتیاش بیان وسط سریع اگه اینو دوست ندارید بریم تو فاز بندری
ولی ما احساس می کنیم که کار و کاسبی وبلاگمان پنچر گشته است و افکارمان به این سو روانه شده که داریم یاوه بافی می کنیم و حرفهایمان خریداری ندارد.به هر جهت ، می رویم سر بلاهایی که این چند روزه بر سرمان آوار شده.
بعد از فروش باورنکردنی و نجومیمان در نمایشگاه به فکرمان خطور کرد که خب یک شعبه از فعالیت خوشمزه مان را در منطقه تگزاس و در بین اهالی خودمان که الحق و الانصاف وقت سر خاراندن هم ندارند و نمی شود که بیخیال کسب و کارشان شوند ما را در نمایشگاه مورد لطف قرار دهند بزنیم.علی حی حال یک باب مغازه برایمان از ملزومات به شمار می آمد که به همین جهت یک مغازه دو در سه بدون آب، گاز، تلفن و ضروریات دیگر برای چهارده شبانه روز و به قیمت یک ملیون تومان اجاره نمودیم که هنوز آنجایمان به خاطر این کلاه گشادی که بر سرمان رفته جــــــــــــز می گیرد.چرا که با وجود آجیل دلربا و با قیمت مناسبمان هیچ کس حاضر نیست ازمان جنس بخرد و الان اوضاع مغازه بهتر از وبلاگ نیست. کارمان از دلسردی گذشته و دلمان یخ کرده است. تازه اطفال مردم هم که صد البته بهداشتی ترینشان یک چیزی از دماغ نازش آویزان نموده و مانند آسانسور برج میلاد هی بالا و پایین می بردش از سر و کولمان بالا می روند و باور نمی کنید که یکی از همین خردسالان غیربهداشتی را از جیبمان بیرون آوردیم؛ یادمان باشد فردا به والیدنش تحویل و رسید دریافت نماییم. به هر آجیلی دست می زنیم کمی ژله سبز و زرد خوشرنگ که معلوم است مال همان اطفال مذکور می باشد همراه آجیل بیرون می آید. دیگر خودمان هم نمی توانیم از این همه نعمت بهره ببریم؛ تازه می خواستیم مغازه را تحویل بدهیم ولی چه کنیم مجبوریم همین ها را به مامان ها و باباهای خوب همین کودکان تهوع آور بفروشیم دیگر...
امروز هم وقتی داشتیم آجیل هم می زدیم اشتباهی با سینی چنان بر فرق لامپ چهارصد وات خیاری کوبیدم که بیچاره سکته نموده و الان در بیمارستان بستری است!!! خب کار خوب نیست که از دستمان بر بیاید.
به هر حال اوضاعمان چه در دنیای مجازی و چه اندر باب مسند آجیل فروشی به شدت خط خطی می نماید. نمی دانیم چه خبطی نموده ایم که خداوند این چنین دهانمان را سرویس کرد؟ چه می شود کرد خداست دیگر اگر یککمی اضافه تر حرف بزنیم می گوید داری براندازی نرم می کنی و این بار تا ته حلقمان سرویس است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر